نویسنده: دیتریش بروانگر (1)




 

اصطلاح « جهان سوم » به هنگام ابداع و رواج آن در دهه ی 1950، اصطلاحی توأم با احساس غرور و افتخار بود. در آن زمان جهان به دو اردو تقسیم شده بود، و ابرقدرت ها فرض را بر این قرار داده بودند که دولت های جوان آفریقا، آسیا و امریکای لاتین سرانجام ناچار به یکی از دو ابرقدرت خواهند پیوست. در برابر این نظریه بود که این کشورها- نخستین بار به سال 1995 در کنفرانس آسیایی- آفریقایی در باندونگ (2) و سپس در گردهمایی کشورهای غیرمتعهد در بلگراد، به سال 1961- تصمیم گرفتند راه سومی برگزینند و در سایه ی همبستگی و اعتماد به نفس، خود را به عنوان « جهان سوم » و در فاصله ی میان شرق و غرب مطرح و تثبیت کنند. هم اکنون، پس از گذشت قریب چهل سال، یکی از آن ابرقدرت ها عملاً از صحنه ی سیاست جهانی محو شده، بلوک های سیاسی، جغرافیایی و اقتصادی از هم پاشیده و امید به « همبستگی در میان کشورهای فقیر » به واسطه ی دنیای سخت و خشن واقعیت های اقتصادی، به کنار افکنده شده است.
هنگامی که این اصطلاح نخستین بار به کار رفت، تلویزیون در بیشتر مناطق جهان سوم، چیزی بیش از یک حقه ی فنی نبود. فرستنده های تلویزیونی حداکثر پایتخت های این کشورها را تحت پوشش قرار می دادند، اکثر برنامه ها از خارج وارد می شد تمامی آفریقا، آسیا و امریکای لاتین فقط سه درصد کل گیرنده های تلویزیونی سراسر جهان را در اختیار داشتند. قریب چهل سال پس از آن زمان، تلویزیون در جهان سوم نیز همانند سایر نقاط جهان به صورت رسانه ای همگانی درآمده است. از اوایل دهه ی 1960، جمعیت بینندگان تلویزیون به میزان سالانه بیست درصد رشد داشته است، و هر روزه حدود نیمی از جمعیت جهان سوم را می توان در جلوی گیرنده های تلویزیونی یافت که به تماشای برنامه هایی می پردازند که عمدتاً در محل تهیه شده اند. آمارهای جهانی این چنینی، چندان قابل اعتماد نیستند، اما می توان به درستی اذعان کرد که دو و نیم میلیارد نفر از مردمان جهان سوم، پیوسته به تلویزیون دسترسی دارند، و این رقم، اکثریت جمعیت بیننده ی تلویزیون در تمامی جهان را تشکیل می دهد.

روزگاران نخست

تلویزیون به دلایل بسیار گونه گون در کشورها و مناطق مختلف جهان سوم آغاز به کار کرد، اما این آغاز هیچ گاه به سبب تقاضای عامه ی مردم نبود.
از این لحاظ، امریکای لاتین نخست و پیش از سایر مناطق جهان سوم به میدان آمد، چرا که صنعت امریکا در دهه ی 1950، به این راه « کشف » کرده بود که به قول لرد تامسن (3) کانادایی، مجوز راه اندازی تلویزیون، در واقع مجوز چاپ اسکناس است، از همین روی، صنعت ایالات متحده بسیار مشتاق بود که این اختراع مفید را به جنوب رودخانه ی ریوگرانده معرفی کند. شرکت معروف سی.بی.اس در همان اوایل دهه ی 1940 ایستگاه های رادیویی را در آرژانتین، پرو و ونزوئلا تأسیس کرده بود، و به دنبال آن ای.بی.سی کار با ایستگاه های رادیویی مکزیک، و سپس ونزوئلا را آغاز کرد. از آن پس، در دهه ی 1960، شرکت تایم لایف (4) سعی کرد با سرمایه گذاری در کشورهای مکزیک، آرژانتین، ونزوئلا و برزیل به بازار امریکای لاتین دست یابد.
این پروژه های جسورانه برای شرکت های امریکای شمالی منافعی دربرنداشت. همکاران کوچک تر آنها در امریکای لاتین به زودی به صورت رقیبانی درآمدند که در استفاده از برتری سیاسی که در عرصه ی خودی داشتند، خیلی زود دست به کار شدند. نمونه ی بارز این امر، نقشی است که شرکت تایم لایف در تأسیس آن چیزی داشت که امروز « ردگلوبو »(5) « شرکت تلویزیونی برزیل » نامیده می شود. این شرکت اکنون یکی از بزرگ ترین مؤسسات پخش تلویزیونی سراسر جهان است. شرکت تایم لایف در ابتدا می خواست خدمات مشاوره ای و برنامه های ایستگاه جدید تلویزیونی را بفروشد، ولی به فاصله ی بسیار کوتاهی، برای آن که از صحنه خارج نشود ناچار شد شریک پنجاه درصدی آن بشود. سپس، در سال 1968، پس از آن که پول و نیروی انسانی ماهر آن ، به کار راه انداختن تلویزیون گلوبو کمک کردند، تایم لایف عملاً خود را خذف شده یافت، در اواسط دهه ی 1970 تحلیلگران تلویزیونی در امریکای شمالی به این نتیجه رسیدند که « شبکه ها در جریان سرمایه گذاری در امریکای لاتین ضربات سختی را متحمل شدند. »
از آن سو، در جنوب صحرا (آفریقا)، شرکت های تلویزیونی خارجی از همان ابتدا فرصت های رسیدن سریع به منافع را اندک دیدند. بهترین نمونه ی این امر، وجود کنسرسیوم انگلیسی- کانادایی- امریکایی بود که در سال 1963 تلویزیون را به کنیا آورد و خیلی زود یک مؤسسه ی محلی آن را تصاحب کرد. به طور معمول، در تنها حیطه ای که شرکت های اروپایی و امریکایی توانستند تحصیل منافع کنند، حیطه ی تأسیس و تجهیز ایستگاه های تلویزیونی جدید بود. مثال خوب این مورد تلویزیون بین المللی تامسن (6) برای راه اندازی یک ایستگاه تلویزیونی در اتیوپی بود که به مناسبت ویژه سالگرد تاجگذاری هیلاسلاسی در دوم نوامبر 1964 تأسیس شد.
در بیشتر موارد، آغاز توسعه ی تلویزیون در آفریقا از طریق قدرت های استعماری صورت پذیرفته و تأسیس آن به مناسبت جشن های استقلال و بزرگداشت بنیانگذاران کشورهای جدید آن قاره بوده است. با فرارسیدن سال 1965 ایستگاه های تلویزیون ملی این کشورها در بسیاری از مستعمره های سابق از جمله نیجریه، زامبیا، کنیا، بورکینافاسو، ساحل عاج، گابن، کنگو، سودان، اوگاندا، غنا، و موریس تأسیس شد. رُدزیا ( زیمبابوه ی امروز ) نیز، تا حدودی به این امید واهی که تبلیغات سیاسی حساب شده بتواند اکثریت سیاهپوست این کشور را به مزایای حکمرانی اقلیت سفیدپوست متقاعد کند، برای خود تلویزیونی فراهم آورد.
در دهه ی 1970 زئیر، نیجریه، توگو، جمهوری آفریقای مرکزی، آنگولا، موزامبیک، و جیبوتی نیز به گروه کشورهای صاحب تلویزیون آفریقا پیوستند. در اوایل دهه ی 1970 جزیره ی کوچک (جمهوری) زنگبار، که به همراه تانگانیکا حکومت فدرال تانزانیا را تشکیل می دهد، با استفاده از بالا رفتن بهای ادویه ی میخک، یعنی محصول صادراتی اصلی این کشور، و برخلاف تمایل دولت مرکزی، یک ایستگاه تلویزیونی تأسیس کرد. از آن زمان به بعد استودیوها و ایستگاه های تلویزیونی این کشور به علت سقوط زودهنگام قیمت ادویه ی میخک کم کم رو به اضمحلال نهادند و تولیدکنندگان اروپایی دیگر تمایلی به معامله ی پایاپای قطعات یدکی در مقابل ادویه نداشتند.
در جهان اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا، پیش از ورود تلویزیون، بحث و مناظره ای مهیج درباره ی گرفتاری های دینی و فرهنگی این رسانه درگرفته بود. این امر تا حدودی به مسئله ی تحریم بت پرستی و تا حدودی به تردیدهای موجود در محافل محافظه کار درباره ی نشان دادن زنان ورزشکار در جامه ی ورزشی، و دیگر انواع پدیده های غیراخلاقی غرب مربوط می شد. حکومت های (غیردینی تر) مثل عراق، لبنان، مصر، الجزایر و سوریه ظاهراً مشکلات کمتری داشتند و در حدود سال 1960 تلویزیون را وارد سرزمین های خود کردند. مصر نه تنها به ساختن یک مرکز سخن و تصویرپراکنی بسیار بزرگ پرداخت، بلکه کارخانه ای هم برای تولید گیرنده های تلویزیونی تأسیس کرد، و هر دو پروژه را به یاری دریافت وامی با بهره ی اندک از امریکا عملی ساخت. این در واقع منطق جنگ سرد بود؛ اتحاد شوروی آن روزها هم امتیاز ساخت سد اسوان را به خود اختصاص داده بود.
کشورهایی مثل عربستان سعودی، امارات متحده ی عربی، قطر، عمان، و یمن شمالی از همین رویه پیروی کردند و از اواسط دهه ی 1960 به این طرف- معمولاً تحت نظارت شدید سانسور اخلاقی- به تأسیس ایستگاه های تلویزیونی پرداختند. تلاوت آیات قرآن بخش مهمی از برنامه های روزانه ی این ایستگاه ها را تشکیل می داد. و سپس، مثل همیشه در منطقه ی خاورمیانه، مسئله ی اسراییل در میان بود. از آن جا که برنامه های عربی تلویزیون سوریه در اسراییل نیز دریافت می شد، اسراییلی ها هم پس از بحث و مناظره های بسیار درباره ی گرفتاری های فرهنگی و دینی تلویزیون، در سال 1968 پخش برنامه های تلویزیونی به زبان های عبری و عربی را آغاز کردند. اردن هم بلافاصله با پخش برنامه های تلویزیونی برای بینندگان اسراییلی، این اقدام را پاسخ گفت.
دلیل دیگر این که چرا کشورهای منطقه ی خلیج فارس به ایجاد سرویس های تلویزیونی از آن خود علاقه مند بودند، این بود که با وجود آن که اردوگاه های شرکت های نفتی امریکایی حفاظ شده بود، ولی برنامه های تلویزیونی آنها عملاً به تمامی منازل سرازیر می شد.
در آسیا نیز، به ویژه در فیلیپین و کره جنوبی، همین مسئله ی « سرازیر شدن »- این بار از ارتش و پایگاه های نیروی دریایی- خود یکی از دلایل ورود تلویزیون ملی این کشورها به صحنه بود. دلیل دیگر این بود که، همانند امریکای لاتین، شرکت های امریکایی امید به منافع درازمدت داشتند که البته امیدی واهی بود.
تا آن جا که به دیگر کشورهای آسیا مربوط می شود، مشخص ساختن یک الگوی ثابت و ماندگار در مورد تلویزیون به آن نقاط دشوار است. برای ابرقدرت های منطقه مثل چین (که در سال 1958 صاحب تلویزیون شد)، هندوستان (1959)، و اندونزی (1962)، تلویزیون و تولید داخلی فناوری ارتباطات بخشی از سیاست کلی صنعت آنها بود. در کشورهای دیگر مثل تایوان (1962)، مالزی (1963)، سنگاپور (1963)، و هنگ کنگ، تلویزیون جزئی تفکیک ناپذیر از راهبرد نوسازی اقتصادی و اجتماعی آنها بود. بنگلادش و پاکستان (هر دو در سال 1964) پاسخ به رخنه ی برنامه های تلویزیونی هندوستان به قلمرو خود را امری ضروری احساس می کردند. این کشورها با برپا کردن زنجیره ای از فرستنده ها، به ویژه در طول مرزهایشان با هندوستان، واکنشی نشان دادند که تا حدودی غیرقابل اجتناب و تا حدودی سنجیده و عمدی بود. در این میان، کشور نفت خیز، برونئی نیز توانست در سال 1975 صاحب تلویزیون شود، زیرا این کشور استطاعت هر چیزی را داشت که فرمانروایانش مطلوب می دانستند.
تا اواسط دهه ی 1970 عملاً هر کشور جهان سومی که جمعیتی بیش از ده میلیون داشت، صاحب تلویزیون بود. یکی از معدود کشورهایی که در اندیشه ی داشتن و نداشتن تلویزیون دست و پا می زد، آفریقای جنوبی (1976) بود که از ترس آن که مبادا امواج تلویزیونی از محدودیت های تبعیض نژادی فراتر رود- که البته این ترس قابل توجیه بود- سال ها وقت را صرف ایجاد برنامه هایی جداگانه برای تماشاگران مختلف کرد. اما پخش برنامه ی رنگی به صورت سیاه، و سفید، هم موفق تر از سایر تلاش های این حکومت برای دستیابی به « توسعه ی جداگانه » نبود.
تا اوایل دهه ی 1980، گذشته از چند کشور کوچک یا حاشیه ای، فقط تانگانیکا (7) هنوز صاحب تلویزیون نبود و از آن زمان تا همین اواخر، همواره کوشیده است زمینه ای را که در عصر جدایی از استعمار و هدایا و وام های سهل و راحت، از دست داده، جبران کند. در این فاصله، ساکنان این کشور همواره آنتن های خود را به سمت کنیا، اوگاندا، زامبیا، زنگبار، یا ماهواره های بین المللی چرخانده اند.

پي نوشت ها :

1- دیتریش بروانگر (Dietrich Berwanger) رئیس مرکز آموزش تلویزیون در برلین، مدیریت مؤسسه ای را بر عهده دارد که کانون اموزش عالی تلویزیون برای پرسنل تلویزیون های کشورهای جهان سوم است. بروانگر به عنوان خبرنگار تلویزیونی، در آلمان و کنیا نیز فعالیت داشته است.
2- Bandung
3- Lord Thompson
4- Time Life inc
5- Rede Globo
6- Thomsom Television International
7- تانزانیا (در اتحاد با جزیره ی زنگبار).

منبع مقاله :
اسمیت، آنتونی؛ پاترسون، ریچارد (1389)، تلویزیون در جهان، ترجمه: مسعود اوحدی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ دوم.